توصیف فوق العاده زیبای استاد شریعتی از پروردگار و آفرینش :
""" هر کس گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت """
هر کس دوتاست و خدا یکی بود و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هرکس به اندازه ای که احساسش میکنند هست
و خدا کسی که احساسش کند نداشت
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی ست که آن را ببیند
خوبی ها همواره نگران که آن را بفهمد
و زیبائی همواره تشنه دلی ست که به او عشق ورزد
و قدرت نیازمند کسی ست که در برابرش رام گردد
و غرور در جستجوی غروری ست که آن را بشکند !
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور
اما کسی نداشت
و خدا آفریدگار بود
و چگونه می توانست نیافریند ؟
زمین را گسترد
و آسمانها را برکشید
کوه ها برخاستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند و طوفان ها
برخاست و صاعقه ها در گرفت و باران ها و باران ها و باران ها ...
گیاهان روئیدند و درختان سر به هم دادند و مراتع سرسبز پدیدار گشت و جنگل های خرم سر برداشتند , حشرات بال گشودند و پرندگان ناله برداشتند و ماهیان خرد سینه دریاها را پر کردند
و قرن ها گذشت و می گذشت و درختان گونه گون , گل های رنگارنگ و جانوران ...
""" در آغاز هیچ نبود کلمه بود و آن کلمه خدا بود """
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود
و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود
و عدم گوش نداشت
حرفهائی هست برای گفتن
که اگر گوشی نبود نمی گوئیم
و حرفهائی هست برای نگفتن , حرفهائی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود
نمی آورد
حرفهای خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند
و سرمایه هر کسی به اندازه حرفهائی ست که برای نگفتن دارد
حرف هائی بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند
کلماتش هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند !
اینان در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند روح را از درون به آتش می کشند و هر لحظه حریق های دهشتناک
و سوزنده ای در درون بر می افروزند
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت
درونش از آنها سرشار بود
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم , جز خدا هیچ نبود , در نبودن ندانستن بود , با نبودن نتوان بود
""" هر کس گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت """
متن کامل صفحات 923 و 924 کتاب گفت و گوهای تنهائی
نظرات شما عزیزان: